شهر گل
اثر : استاد دیندار(کامران)
امشب بسان ابرها من نیز هم بارانیم
چون تندری در آسمان می غرّم و طوفانیم
شددیدگانم خون فشان چون ابرهای آسمان
دردا نشد کس همدمم در این شب بارانیم
تنها و سرگردان شدم در این دیار پرستم
ای چرخ بد سیرت بگو تا چند می سوزانیم
این بود تقدیر ای فلک دستم ندارد چون نمک
آری ندید از کس وفا آخر دل بحرانیم
یعقوب دهر آخر نشد از حال زارم با خبر
یادم کنید ای دوستان در چاه غم زندانیم
نالم ز جور دشمنان یا از جفای دوستان
ای دل ز پا آرد مرا این عقده پنهانیم
چون اسب سرکش ای دلامارا بهرسو می بری
در این دیار غم فزا تا چند می گردانیم
دامن غم را کن رها با ما به شهر گل بیا
ای دل بگو آخر چرا بر کوی غم می خوانیم
در شهر گل آن دلربا دارد سرائی با صفا
گه ل بوردا اتراق ایلیک من بو یارن مهمانیم
تو قبله سبز منی هم مطلع شعر منی
ملک کیان آخر ترا هم مسند شاهی ترا
از در مران این خسته را من نیز هم ایرانیم
کامران ز بهر عشق او شعر و غزل تصنیف کن
آری سمر شد د ر جهان اشعار پر عرفانیم
نظرات شما عزیزان:
هر روز که هست در فزون باد